33 - فصل پنجم از زندگی مردی که جهان را روشن کرد (((ادیسون)))
فصل پنجم : مرد صداها
اگر چه درآمد كارخانه تام اديسون به قدر كافي زياد بود كه او بتواند مانند يك مرد ثروتمند لباس بپوشد ، ليكن او يك خانه واقعي نداشت ، هنوز مجرد بود و در يك اطاق كوچك زندگي مي كرد . ناشنوايي او باعث مي شد كه از دخترها هراسان باشد .
يك شب باراني هنگامي كه تام از دفترش خارج مي شد ، دو دختر را ديد كه نزديك در ايستاده بودند و سعي مي كردند كه باران خيسشان نكند . وي به آنها گفت كه مي توانند در داخل دفتر او منتظر بمانند تا باران قطع شود. تام نمي توانست دختر جوانتر را فراموش كند ، بنابراين تصميم گرفت او را بشناسد و بداند كه كيست . او دريافت كه نام اين دختر مري استيل ول است و 16 سال بيشتر ندارد . تام اديسون شغلي در كارخانه اش به او پيشنهاد نمود ، پس مري اين پيشنهاد را پذيرفت .
يك روز تام به او گفت : ((درباره من چه فكر مي كني ؟ آيا از من خوشت مي آيد ؟ )) او جواب داد :......
ادامه اش را در ادامه مطلب بخوانید












