فصل دوم : پسرك روزنامه فروش

 

هنگاميكه ال اديسون كار فروشندگي در قطار را آغاز كرد پسر بچه اي با جثه متوسط بود، لباسهايش  نو يا مرتب نبودند و به نظر مي رسيد كه به ظاهرش اهميت نمي دهد يك دست لباس بسيار ارزان قيمت داشت و آن قدر آن را مي پوشيد تا پاره شود و هرگز پيش از پاره  شدن لباسش، لباس ديگري نمي خريد. با وجود  اينكه ال به ظاهر و لباس پوشيدنش توجهي نداشت مردم  او را دوست  داشتند . هرگاه كه كاري براي انجام دادن  داشت  هرگز خواب  آلوده  نمي شد . هنگامي كه كاري  نداشت  مي توانست در هر جايي بخوابد و استراحت نمايد. چند دقيقه استراحت براي او به نظر مي رسيد كه حكم  چندين ساعت خواب ديگران است .

ال از قسمتي، از يك واگن خالي قطار  بعنوان اطاق كار استفاده مي كرد. ال اطاق كارش را بصورت يك  آزمايشگاه در آورده بود و اكثر اوقات روي آزمايشي كار مي كرد ال اولين ماشين چاپ خود را از يكي از فروشندگان كه ال در ديترويت ازآنها خريد مي كرد خريد و آن را به اطاق كارش منتقل كرد. او هرگز به پول اهميتي نمي داد تنها  آنچه با آن پول مي توانست بخرد برايش مهم بود. ال به همه مردم اعتماد داشت مگر آنكه برايش ثابت مي شد كه گروهي قابل اعتماد نيستند .

ال شخصاً با استفاده  از ماشين چاپ كوچكي كه خريده بود  شروع به چاپ يك  روزنامه كرد او در اطاق كارش واقع در ترن اخبار را مي نوشت و آنها را بصورت روزنامه اي با نام (( پيك گرند ترانك )) چاپ مي كرد .

فكر انتشار اين روزنامه آن چنان جالب بود كه ال و يكي از دوستانش شروع  به چاپ روزنامه ديگر در بندر هورن به  نام (( پل پراي )) نمودند كه در آن اخباري درباره بعضي اشخاص بازگو مي شد كه آنها مايل نبودند .

او قبلا ً تا حدودي ناشنوا بود ولي در زماني كه او سيزده ساله بود متوجه شد نمي تواند بدرستي بشنود يك روز صبح كه به موقع به قطار نرسيده بود و در كناره قطار كه در حال حركت بود مي دويد  سعي مي كرد كه سوار شود  مردي از داخل قطار براي اينكه او را سوار قطار كند گوشهاي وي را گرفته و او را بلند كرد و به داخل قطار برد. بعد ها  اديسون اظهار نمود وقتي آن مرد او  را به درون  قطار مي كشيد، او احساس كرد كه گويي چيزي در داخل سرش شكسته و پاره شد و از  آن هنگام  بود كه ناشنوايي وي آغاز شد .پزشكان عقيده  دارند كه شنوايي او در  اثر  بيماري مخملك كه قبلا داشته بود  صدمه ديده بود و هر گونه  ضربه اي به سرش احتمال داشت اورابتلا به كري نمايد، سالها بعد اديسون نوشت كه از دوازده سالگي به بعد ديگر صداي آواز  پرنده اي را نشنيده است به مرور زمان شنوايي اديسون ضعيف تر شد ليكن او  هرگز سخني نگفت كه نشان دهنده ناراحتيش از اين مسئله باشد .